---♡[]ازدواج اجباری![]♡---

رزی ویو
رسیدم خونمون که یاد حرف ات افتادم برای همین رفتم به هیونجین پیام دادم وگفتم به جین زنگ بزنه....ات امروز شماره ی جین رو بهم داد برای همین داشتم و برای هیونجین شمارش رو فرستادم که بعد چند مین بهم پیم داد گفت

هیونجین:رزی جواب نمیده چند بار زنگ زدم
رزی:هوف..خب ولش..میتونی یک یا دوساعت دیگ دوباره بهش زنگ بزنی
هیونجین:باشه زنگ میزنم جواب داد بهت پیم میدم

(پرش زمانی به فرداصبح)
رزی ویو
بیدارشدم بودم وبعد ۱۰مین رفتم سر میز صبحونه که دوباره یاد ات وجین افتادم هیونجین هنوز بهم پیام نداد

(ویو مدرسه)
رزی:عه ات چه زود اومدی
ات:هوم....راستی جین چیشد هیونجین بهش زنگ زد؟
رزی:آره زنگ زد ولی جواب نداد
ات:اَه...چه وضعی شده...
رزی:کوک کجاست؟چیشده که امروز نیومده پیشت
ات:فک کنم نیومده
جونگ کوک:چرا اومدم
ات:وای چرا بکم راحتم نمیزاری
جونگ کوک:وا..مثلا دوست پسرتما
ات:توهیچکس من نیستی..
جونگ کوک:هستم
ات:هوفف...
جونگ کوک:راستی ات
ات:چیه؟
جونگ کوک:به نظرت عروسیمون کی باشه؟
ات:چرا ول کن نیستی تو...گفتم دوستت ندارم*داد
جونگ کوک:پس..............

[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۴لایک)
(۳۴کامنت)
(۴فالوور)
_____________________
منتظر لایک وکامنت هاتون هستما...